بخشش جاوید مهر

حلقه‌ای‌ از زنجیره‌ی مهربانی باشیم تا بخشش مهر جاوید بماند

رویای دست یافتنی!

دکتر مهران قسمتی‌زاده

🔹سالها پیش در دوران دانشجویی با چند نفر از رفقا در خیابان میرداماد تهران قدم می‌زدیم،در کنار خیابان متوجه دختر کوچکی با صورت کثیف و لباسی مندرس شدم که با وجود وضعیت ظاهرش چشمان آبی و صورت زیبایش کاری می‌کرد که نتوانی نادیده‌اش بگیری.برق شادی کودکانه در چشمان این دختر چیزی نبود که بتوانی چشم از آن برداری !
یک دفعه دوید به سمت بساطی دورتر که مردی به سیگارفروشی مشغول بود.صورت مرد حکایت از اعتیادی کهنه داشت که تا بن استخوانش نفوذ کرده بود.کنار او چند مرد دیگر که اعتیاد همه را یک شکل کرده بود در حال خوش وبش بودند.به خودم گفتم که احتمالا سیگار فروش پدرش باشه و ناگهان این فکر در مغزم جرقه زد که این دختر در زیر دست وپای دوستان این پدر بزرگ خواهد شد.
با دیدن این صحنه به یک‌باره آینده زندگی دختر پیش چشمم مجسم شد،آینده‌ای زیر فشار خرد کننده اعتیاد.فردایی که شاید شادی و امید به داشتن یک زندگی معمولی در آن جایی نداشته باشد.
🔹چندی قبل به اصرار یکی از بیمارانم که خود خانمی فعال در زمینه کارهای اجتماعی بود به همراه دوستی مهربان و پای کار به بازدید مدرسه‌ای در حاشیه شهر سیاهکل رفتم.
مدرسه ای ابتدایی که در2کلاس همه رده های تحصیلی ابتدایی را در خود جا داده بود.
بوی نم و کپک اولین چیزی بود که به محض ورود به مدرسه توجه را جلب می‌کرد.بهار بود و هوا بارانی.چند سطل در کلاس‌ها برای جمع کردن چکه‌های سقف گذاشته بودند و بچه‌ها با دستمال،چکه‌هایی را که روی سر و صورتشان و میزها می‌چکید جمع می‌کردند.
پس از دیدن کلاس‌ها به حیاط مدرسه رفتیم.توالت هایی که شیر های دستشویی آنها به سرقت رفته بود آب‌خوری که شیر آنها آنقدر پایین بود که عملا آب‌خوردن را به شکنجه تبدیل می‌کرد.
اما بچه ها فوق‌العاده بودند هنوز سرزندگی در وجودشان موج می‌زد برای پرسش و شوخی‌ای پاسخی داشتند،بنظر می‌رسید رابطه‌ای بسیار صمیمی بین آنها و معلم هایشان وجود داشت دو خانم معلمی که همه کارهای مدرسه را با هم می‌کردند هم مدیر و ناظم بودند و معلم و مشاورنیم ساعتی که در میان بچه‌ها بودیم مثل برق و باد گذشت.با بچه‌ها بودن خیلی شیرین بود و جدا شدن از آن نشاط و صمیمت سخت.
🔻در هر دو تجربه با ۳۵ سال فاصله یک سوال در سرم چرخ می خورد این برق زندگی تا کی در چشم بچه‌ها باقی خواهد ماند.
وقتی در میرداماد با بچه‌هایی که با هم بودیم در باره دختربچه کنار خیابان و آینده‌اش صحبت کردم آخرسر پیمان بستیم اگر زمانی تونستیم به کمک هم مدرسه‌ای درست کنیم که بچه های مثل اون با درس‌خواندن در آن شاید بتوانند آینده‌ای را برای خودشان بسازند بهتر از   فردایی  که در انتظارشون هست.
🔻پس از ۳۵ سال باز همان حس و حال آمده بسراغم اما اینبار  نمی‌خواهم تحقق آن رویا  را حواله به آینده  کنم.
💥این رویا دست‌یافتنی است!
و شاید  برق زندگی  در چشمان این بچه‌ها  حفظ کردنی!
🔥🔥 اگر  هستید بیایید کاری کنیم!

منبع

پی نوشت:

شایان ذکر است بر اساس مطلب فوق پروژه ی بدین منظور تعریف و در حال برنامه ریزی است که به زودی جزییات آن مصوب و نحوه ی مشارکت برای این مهم اعلام خواهد شد.